loading...

زرگان البصره

معرفی زرگان البصره

بازدید : 396
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 12:37

بازدید : 325
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 12:37

بازدید : 273
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 22:37

جـنـگ احـزاب (هـمـان جـنـگ خـنـدق ) بـعـد از جـنـگ بـنـى نـضـيـر (در سـال پـنجم هجرت ) رخ داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوى مدينه ) روانه شدند، وقتى به مدينه (آن سوى خندق ) رسيدند، مسلمانان از كثرت جمعيّت دشمن كه با ساز و برگ وسيع آمده بودند، به هراس افتادند ، دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بـيـسـت روز جـنـگ آنان با مسلمين ، تنها با تيراندازى و پرت كردن نيزه انجام مى گرفت (زيـرا خـنـدق و سـنگر بزرگى كه مسلمين در برابر سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مى شد).
سـپس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمين را براى نبرد با دشمن فرا خواند و آنان را براى رودررويى خشن با دشمن پرجراءت كرد و وعده پيروزى به آنان داد.
پـس (از آنـكه قريش از تحريك پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلع شدند) يكّه سوارانى از آنان براى پيكار به ميدان تاختند كه از آنان اين افراد بودند:
عمرو بن عبدود عامرى ، عكرمة بن اءبى جهل ، هبيرة بن ابى وهب مخزومى ، ضرار بن خطاب و مرداس فهرى .
ايـن دلاوران بى بديل دشمن ، لباس جنگ پوشيدند و سوار بر اسبهاى خود شدند و كنار چـادرهـاى بـنى كنانه (يكى از احزاب هميار خود) رفتند و به آنان گفتند:((براى جنگ آماده شـويـد)). سـپـس به سوى مسلمين تاختند، وقتى كه به جلو خندق رسيدند، توقف كردند و به شناسايى خندق پرداختند و خود را به قسمتى از خندق كه عرض تنگترى داشت (و مى تـوانـسـتـنـد بـا اسـب از آن سو به اين سوى خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به اين طـرف خـندق جهيدند و خود را به سرزمين شوره زارى كه بين كوه ((سليع )) و خندق قرار داشت ، رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.
مـسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده مى كردند، ولى هيچ كس از آنان پا به جلو نگذاشت و ((عمرو بن عبدود)) (يل مغرور قريش ) شاخ و شانه خود را به مسلمين نشان مى داد و آنان را بـه پيكار، فرا مى خواند، در هر لحظه در اين جريان اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) در حـضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار آمادگى مى كرد و از آن حضرت اجازه مـى خـواسـت كـه بـه مـيـدان رود، ولى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عـليـه السـلام ) مـى فرمود:((آرام باش )) و اجازه نمى داد به اين اميد كه مسلمانى ديگر، پـا بـه پـيـش گذارد، ولى مسلمانان همچنان در خاموشى بسر مى بردند واز هيچيك از آنان حـركـتـى ديـده نـشـد، چـرا كـه مـى ديـدنـد ((عـمـروبـن عـبـدود)) (غول بى باك ) به ميدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند. عمرو بن عبدود، همچنان نعره ((هـَلْ مـِنْ مـُبـارِزْ)) سـر مـى داد، وقـتـى كـه از يـك سـو نـعـره ((عـمـرو)) طول كشيد و از سوى ديگر تقاضاى مكرّر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) براى جنگ ادامه يـافـت ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را به حضور طلبيد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) گذارد و بست و شمشير خود را به على (عليه السلام ) داد و به على (عليه السلام ) فرمود:((اِمْضِ لِشَاءْنِكَ؛ به سوى آنچه مى خـواهـى بـرو)). سپس گفت :((اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدايا! على را يارى كن )) و على (عليه السلام ) به ميدان شتافت .
گزارش جابر از صحنه جنگ خندق
وقـتـى كـه على (عليه السلام ) به سوى ((عمرو)) رفت ، جابر بن عبداللّه انصارى نيز دنـبال على ( عليه السلام ) رفت تا ببيند نبرد على (عليه السلام ) با ((عمرو)) به كجا مـى انـجـامـد (تـا آنـچـه ديده بعدا گزارش دهد) وقتى كه على (عليه السلام ) در برابر ((عمرو)) قرار گرفت ، به او چنين فرمود:
((اى عمرو! تو در زمان جاهليّت مى گفتى : هركس از من سه تقاضا كند، آن سه تقاضا يا يكى از آنها را روا مى كنم )).
عمرو گفت : آرى چنين است .
على (عليه السلام ) فرمود:(((تقاضاى اوّل من اين است ) تو را دعوت مى كنم به يكتايى خـدا و صـدق نـبـوّت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـواهـى دهـى و قبول اسلام كنى )).
عمرو گفت :((اى برادرزاده ! از اين تقاضا بگذر)).
على (عليه السلام ) فرمود:((اين تقاضا را اگر بپذيرى ، براى تو بهتر است )).
سـپـس عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:(((تـقـاضـاى دوّم مـن آن است كه ) از هرجا كه آمده اى بازگردى . (و جنگ را ترك كنى ))).
عـمـرو گـفـت :نـه ، آن وقت زنان قريش تا ابد گفتگو مى كنند ( كه عمرو از روى ترس ، نجنگيد).
على (عليه السلام ) فرمود:((تقاضاى ديگرى دارم )).
عمرو گفت : آن چيست ؟
على (عليه السلام ) فرمود:((از اسب فرود آى و با من جنگ كن )).
عـمـرو لبـخـنـدى زد و گفت :((من گمان نداشتم كه فردى از عرب پيدا شود و چنين سخنى بـه مـن بـگـويـد و مـن دوسـت نـدارم مـرد بـزرگـوارى چون تو را بكشم و بين من و پدرت رابطه دوستى بود)).
عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((ولى مـن دوسـت دارم تـو را بـكـشـم ، حال اگر جنگ مى خواهى ، پياده شو)).
عمرو، از اين سخن خشمگين شد و پياده شد و به صورت اسبش زد كه اسب بازگشت .
جـابـر مـى گـويـد: ايـن دو به همديگر حمله كردند، آنچنان گرد و غبار از زير پاى آنان برخاست ، كه آنان را در ميان گرد و غبار نديدم ، فقط صداى تكبير شنيدم ، دريافتم كه عـلى (عـليـه السلام ) ((عمرو)) را كشته است ، همراهانش را ديدم كنار خندق آمدند كه به آن سـوى خـنـدق بـجـهند و فرار كنند، از آن سو، وقتى مسلمانان صداى تكبير را شنيدند به پـيـش آمـدنـد و بـه سـوى خـنـدق تـاخـتـنـد تـا از نـزديـك ، صـحـنـه را بـنـگـرنـد، ديدند ((نـوفل بن عبداللّه )) به داخل خندق افتاده و اسبش نمى تواند او را از آنجا نجات دهد، او را سنگباران كردند.
نـوفل به مسلمين گفت :((مرا با بهتر از اين روش بكشيد، يكى از شما پايين آيد تا با او بجنگم )).
على (عليه السلام ) به سوى او پريد و او را زير ضربات سهمگين خود قرار داد تا او را كشت .
سـپس آن حضرت به ((هُبَيره )) (يكى از همراهان ديگر عمرو) حمله كرد و با شمشير چنان به برآمدگى زين اسب او زد، زرهى كه پوشيده بود، از تنش افتاد.
عكرمه و ضرار بن خطاب (وقتى وضع را چنان ديدند) فرار رابرقرار برگزيدند.
جـابـر مـى گويد:((من نبرد على (عليه السلام ) با عمرو را نتوانستم به هيچ چيز تشبيه كنم ، جز به داستان داوود (عليه السلام ) با جالوت كه خداوند آن را در قرآن آورده است ، آنجا كه مى فرمايد:
((فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ داوودُ جالُوتَ ...)).
سـپـاه طـالوت به فرمان خدا، سپاه دشمن (جالوت ) را شكست دادند و داوود (جوان كم سن و سال نيرومند و شجاعى كه در لشگر طالوت بود) جالوت را كشت )).

چاهي فرو كشيده به خويشم و نيزه فريادي رها تا انتهاي چاه ...
بازدید : 333
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 22:37

بـه عـنـوان نـمـونـه ، سـلحـشـورى و فـداكـارى عـلى (عـليه السلام ) را در آينه جنگ بدر بنگريم كه داستانش در قرآن ، ذكر شده است ، جنگ بدر، اوّلين جنگى است كه مسلمانان در آن آزمـايـش شـدند و ترس و وحشت آن جنگ ، عدّه اى از دليران اسلام را به كـنـار مى كشاند و هركدام به بهانه اى شانه خالى مى كردند و خود را از صحنه دور مى نمودند چنانكه قرآن در ترسيم اين موضوع مى فرمايد:
((كـَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَانَّ فَريقا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ # يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاءنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ )).
(((خـشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خـانـه ات بـه حـق بـيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤ منان كـراهت داشتند. آنان با اينكه مى دانستند، اين فرمان خداست ، باز با تو ستيز مى كردند. (و آنـچـنـان وحشت زده بودند كه ) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود) مى نگرند)).
و در تعقيب آيات فوق مى فرمايد:
((وَلا تـَكـُونـُوا كـَالَّذِيـنَ خـَرَجـُوا مـِنْ دِيارِهِمْ بَطَرا وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ)).
((و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى كردن در بـرابـر مـردم (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند و خداوند به آنچه عمل مى كنند، آگاه است )).
بـلكـه تـا آخـر سـوره انـفـال ، سـخـن از بـهـانه جويى و شانه خالى كردن عدّه اى است ، اگـرچـه تـعـبـيـرات ، گـونـاگـون است ، ولى از نظر معنا، هماهنگ و داراى معانى متّحد مى باشند.
خلاصه اين جنگ از اين قرار است : مشركان به سرزمين بدر آمدند و براى جـنـگ بـا مـسـلمـيـن ، اصـرار مـى كـردنـد و بـه بـسـيـارى افـراد سـپـاه خـود و بـسـيـارى امـوال و سـاز و بـرگ نـظامى و تجهيرات خود، تظاهر مى كردند، ولى تعداد مسلمانان در برابر آنان كم بود (313 نفر در حدود يك سوّم سپاه دشمن ) كه به علاوه گروههايى از مـسـلمـيـن بـا بـى مـيلى به جبهه آمده بودند و اضطرار و ناچارى ، آنان را به سوى ميدان آورده بـود و وقتى كه سپاه دشمن در برابر سپاه اسلام قرار گرفت ، مشركان اعلان جنگ نـمـودند و با فريادهاى خود، مبارز طلبيدند (سه نفر به نامهاى : وليد، عتبه و شيبه از شجاعان لشگر دشمن به ميدان آمده و مسلمين را به جنگ دعوت نمودند و هماورد طلبيدند).
انـصـار (مـسـلمـيـن مـدينه ) به پيش آمدند و چند نفر از خود را به ميدان فرستادند، پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) از آنان جلوگيرى كرد و به آنان فرمود:((مشركين همتاى خـود را (كـه اهـل مـكـّه انـد) بـه جـنـگ مـى طـلبـنـد و شـمـا (اهل مدينه ) همتاى آنان نيستيد)).
سـپـس رسـول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به جـنـگ بـا دشـمـن فـرمان داد و حضرت حمزه و عبيدة بن حارث (عمو و پسرعموى خود) را به هـمـراه عـلى (عليه السلام ) فرستاد و در برابر دشمن ، صف آرايى كردند. وقتى كه اين سـه نـفـر بـه مـيـدان تاختند؛ چون كلاهخود و لباس جنگ ، آنان را پوشانده بود، دشمنان آنـان را نـشـناختند، پرسيدند شما كيستيد؟ آن سه نفر خود را معرّفى كردند و نسب خود را بيان نمودند و گفتند:((كِفاءٌ كِرامٌ؛ شما همتايان گرامى هستيد)). نايره جنگ (تن به تن ) در گرفت (به مقتضاى سن ) وليد با على (عليه السلام ) به نبرد پرداخت و على (عليه السـلام ) بـه او مـهلت نداد و او را كشت . عتبه با حمزه به جنگ پرداخت ، طولى نكشيد كه به دست حمزه كشته شد. شيبه با عبيده هماور شد (و اين دو، مدّتى جنگيدند) دو ضربت بين آنان رد و بدل شد كه يكى از آنها باعث جدايى ران عبيده گرديد، على (عليه السلام ) با ضـربتى بر شيبه ، عبيده رااز چنگال او رهانيد و همين ضربت ، شيبه را كشت و در كشتن او حمزه (عليه السلام ) نيز على (عليه السلام ) را يارى مى كرد.
كـشته شدن سه نفر از دلاوران دشمن ، نخستين شكست ذلّت و سرافكندگى را بر كافران وارد سـاخـت ، آنـان بـا وحـشـت و حيرت ، مرعوب اقتدار مسلمين گشتند و نشانه‌هاى پيروزى مسلمين ، آشكار شد.
سـپـس عـلى (عـليـه السلام ) در برابر ((سعيد بن عاص )) قرار گرفت و با او به نبرد پـرداخـت در حـالى كه ديگران از برابر شمشير على (عليه السلام ) گريختند و همان دم سعيد بن عاص نيز به دست على (عليه السلام ) كشته شد.
سـپـس ((حـنـظـله )) پـسـر ابـوسفيان ، در برابر على (عليه السلام ) قرار گرفت ، على (عـليـه السلام ) او را نيز كشت . پس از او ((طعيمة بن عدى )) به جنگ على (عليه السلام ) آمد، على (عليه السلام ) او را نيز به هلاكت رساند.
و سـپس على (عليه السلام ) ((نوفل بن خويلد)) را ـ كه از شيطانهاى قريش بود ـ كشت و بـه هـمـين منوال يكى پس از ديگرى به دست على (عليه السلام ) كشته شدند به گونه اى كه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن كه جمعا هفتاد نفر بودند (36 نفر آنان ) تنها به دست با كفايت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شدند و همه مسلمين كه در جنگ بدر شـركـت كـرده بـودنـد، همراه سه هزار نفر از فرشتگان كه نشانه‌هاى مخصوصى داشتند ، نيم ديگر از آن هفتاد نفر را كشتند، بنابراين ، على (عليه السلام ) به اعانت الهى و توفيقات و تاءييدات خداوند، تنها عهده دار كشتن نيمى از كشته شدگان شد و در نـتـيـجـه پـيـروزى مسلمين بر دشمن ، به دست على (عليه السلام ) صورت گرفت و پايان جنگ نيز اينگونه بود كه پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشتى از ريگ زمين را بـرداشت و به روى دشمن پاشيد و فرمود: ((شاهَتِ الْوُجُوهْ؛ زشت باد چهره‌هاى شما))، و هيچ كس از دشمن در صحنه نماند و همه پا به فرار گذاشتند:((و خداوند امور مؤ منان را در جنگ ، كفايت كرد و او قوى و شكست ناپذير است )).

حضرت علی (ع) در جنگ خندق
بازدید : 302
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 22:37


پس از جنگ بدر، جنگ اُحُد (در نيمه شوّال سال سوّم هجرت ) در كنار كوه احد (يك فرسخى مـديـنـه ) واقـع شـد، عـلى (عـليـه السـلام ) در ايـن جـنـگ پـرچـمـدار رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود، هـمـانـگـونـه كـه در جنگ بدر، پرچم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست على (عليه السلام ) بود.
در جـنـگ اُحد ((لواء)) (يعنى پرچم كوچكتر از پرچم جنگ ) نيز (پس از شهادت مصعب ) به دست على (عليه السلام ) داده شد، بنابراين ، على (عليه السلام ) در اين جنگ هم پرچمدار بيرق جنگ بود و هم پرچم كوچك (راهنما) در دستش بود.
در ايـن جنگ (در بخش آخر) همه مسلمين ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صحنه تـنـهـا گـذاشـتـند و فرار كردند جز على (عليه السلام ) كه تنها با پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـيـدان مـانـد، سـپـس گـروه انـدكـى از فـراريـان نـزد رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند، نخستين نفر از مراجعين ، عاصم بن ثـابت ، ابودُجانه و سهل بن حنيف بودند. و بعد طلحه به آنان پيوست . راوى حديث (زيد بن وهب ) مى گويد: به عبداللّه مسعود گفتم : در اين وقت ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت از ((فراريان بودند)) گفتم : عثمان كجا بود؟
گـفـت :((او رفـت و بـعـد از سـه روز بـازگـشـت ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
((لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيها عَريضَةً؛ مسافت دور و درازى رفتى )).
ولى عـلى (عـليـه السـلام ) هـمـچـنان ثابت قدم در ميدان ماند، فرشتگان از ثابت قدمى او تعجّب كردند و جبرئيل در آن روز به سوى آسمان بالا مى رفت و مى گفت :
((لا سـَيـْفَ اِلاّ ذُوالْفـِقـارِ، وَلا فـَتـى اِلاّ عـَلىُّ؛ شـمـشـيـرى (كـه حـقّ شـمـشـير را ادا كند) جزذوالفقار (شمشير على (عليه السلام ) ) نيست . و جوانى (كه زيبنده جوانى باشد) جز على ( عليه السلام ) نيست )).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين جنگ ، بسيارى از مشركان را كشت و پيروزى در اين جـنـگ ، بـه دسـت على (عليه السلام ) انجام گرفت ، چنانكه در جنگ بدر نيز پيروزى به دسـت او بود. و در ميان اصحاب ، تنها على (عليه السلام ) بود كه در اين جنگ به خوبى از امـتـحـان الهـى قـبول شد و به نيكى ، صبر و استقامت نمود، در آن هنگامه اى كه قدمهاى ديـگـران لغـزيـد و لرزيـد، على (عليه السلام ) با شمشيرش سران شرك و گمراهى را كـشت . و نقاب اندوه را از چهره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برافكند و در اينجا بـود كـه جـبـرئيـل در مـيـان فـرشـتـگـان زمـيـن و آسـمـان ، از فـضايل على (عليه السلام ) سخن گفت و تقرّب تنگاتنگ على (عليه السلام ) در پيشگاه پـيـامـبـرِ راهنما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار گشت ، تقرّبى كه (تا آن وقت ) از نظر عامّه مردم پوشيده بود.
كشته شدگان دشمن به دست علي (ع) در جنگ احد
مـحـمـد بن اسحاق روايت كرده است كه : در جنگ اُحد، پرچمدار سپاه دشمن ، شخصى به نام ((طـلحـة بن ابى طلحه )) از خاندان ((عبدالدّار)) بود على (عليه السلام ) او را كشت ، سپس پسر او ((ابا سعيد بن طلحه )) را (كه پرچمدار دوّم شده بود) كشت ، سپس برادر طلحه را كـه ((كـلده )) نـام داشـت كـشـت و بـعـد از او ((عبداللّه بن حميد)) به ميدان آمد، (على ( عليه السـلام ) )او را نـيـز كـشـت ، سـپـس ((حـكـم بن اَخنس )) به ميدان آمد و به دست على ( عليه السلام ) كشته شد.
بـعد از او ((وليد بن ابى حُذيفه )) و سپس برادر او ((اُمية بن ابى حذيفه )) و ((اَرْطاة بن شرحبيل )) و ((هشام بن اميه )) و ((عمرو بن عبداللّه و بشر بن مالك و صَوْاءب (غلام خاندان عبدالدّار))) يكى پس از ديگرى به دست با كفايت على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند. و فـتـح و پـيـروزى بـه دست على (عليه السلام ) انجام گرفت و مسلمين (فرارى ) پس از گـريـز، نزد پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و به دفاع از آن حضرت پـرداخـتـنـد و سـرزنـش خـداونـد همه آنان را ـ به خاطر فرارشان ـ فرا گرفت ، جز على (عليه السلام ) كه از اين بحران خطير سرافراز بيرون آمد.

حضرت علی (ع) در جنگ بدر
بازدید : 367
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 5:36

در رویاروئی امام حسین(ع) با سپاه حربن یزید ریاحی در منطقه «ذو حسم» چه گذشت؟


امام(علیه السلام) درمنطقه «ذو حسم»(1) با سپاه حرّ (سپاهى که از سوى ابن زیاد براى جلوگیرى از ورود امام(علیه السلام) به کوفه فرستاده شده بود) برخورد کرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسید امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «أَذِّنْ رَحِمَکَ اللهُ!... حَتّى نُصَلِّی»؛ (اذان بگو: خداوند ترا رحمت کند،... تا نماز بگزاریم). حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(علیه السلام) به حرّ بن یزید خطاب کرد: «یَابْنَ یَزیدَ! أَتُریدُ أَنْ تُصَلِّىَ بِأَصْحابِکَ وَ أُصَلِّی بِأَصْحابِی؟»؛ (آیا تو قصد دارى با یاران خویش نماز بگزارى و من نیز با یاران خود نماز بگزارم؟).
حر پاسخ داد: شما با یارانت نماز بگزار، ما نیز به تو اقتدا مى کنیم!
امام(علیه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به او اقتدا کردند. پس از نماز از جاى خویش برخاست و به شمشیرش تکیه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمینَ، إِنِّی لَمْ أَقْدِمْ عَلى هذَا الْبَلَدِ حَتّى أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَیْنا إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ یَجْمَعَنا بِکَ عَلَى الْهُدى، فَإِنْ کُنْتُمْ عَلى ذلِکَ فَقَدْ جِئْتُکُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِی ما یَثِقُ بِهِ قَلْبِی مِنْ عُهُودِکُمْ وَ مِنْ مَواثیقِکُمْ دَخَلْتُ مَعَکُمْ إِلى مِصْرِکُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ کُنْتُمْ کارِهینَ لِقُدوُمی‌عَلَیْکُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَى الْمَکانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَیْکُمْ»؛ (اى مردم! این اتمام حجتى است در پیشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوى دیار شما نیامدم مگر آن که نامه‌هاى شما به دستم رسید و فرستادگانتان به سویم آمدند و گفتند: به سوى ما بیا چرا که ما پیشوایى نداریم بدان امید که خداوند به وسیله تو ما را در مسیر هدایت گرد آورد. اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستید که اکنون آمدم. بنابراین، اگر با من پیمان و میثاق‌هاى محکم مى بندید به گونه اى که مایه اطمینان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنین نکنید و از آمدنم به این دیار ناخشنودید به مکانى که از آنجا آمده ام باز مى گردم).
حر و سپاهیانش در برابر سخنان امام(علیه السلام) ساکت مانده و جوابى ندادند.(2)
و طبق روایت دیگرى فرمود: «اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً کَصُبابَةِ الاِناءِ، وَ خَسیسِ عَیْش کَالْمَرْعَى الْوَبیلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّی لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَماً»؛ (همه شما مى بینید که چه پیش آمده است، مى بینید اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبى آن روى گردانیده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندکى همانند ته مانده ظرف‌ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناک، باقى نمانده است. آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است شیفته دیدار پروردگارش (شهادت) باشد. به یقین من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در کنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بینم).(3)
علاّمه مجلسى افزوده است که امام(علیه السلام) در ادامه چنین فرمود: «إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانوُنَ»؛ (مردم بندگان دنیایند، و دین همانند چیز خوش طمع و لذیذى بر زبانشان است که تا آنگاه که زندگى شان (به وسیله آن) پر رونق است، آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که به بلا (در امر دین) آزموده شوند، تعداد دین داران اندک گردند).(4)
با این که «حرّ بن یزید ریاحى» بیشترین احترام را در ظاهر به امام(علیه السلام) گذارد و خود و یارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولى مأمور بود به هر قیمتى شده اجازه ندهد امام(علیه السلام) به کوفه نزدیک شود، و اجازه بازگشت به مدینه را هم ندهد، بلکه امام(علیه السلام) را در یک منطقه دور از آبادى‌ها فرود آورد تا لشکرها فرا رسند و امام(علیه السلام) را در محاصره کامل قرار دهند.
اگر مى بینیم امام(علیه السلام) مى فرماید: شما مرا دعوت کردید، اگر حاضر به همکارى نیستید به جایگاه اصلى ام باز مى گردم، در واقع براى اتمام حجّت بر آن گروه پیمان شکن است، زیرا اگر امام(علیه السلام) مى خواست بازگردد، بعد از خبرهاى قطعى که از شهادت مسلم و‌هانى و پیمان شکنى اهل کوفه به او رسیده بود و هیچ مانعى در ظاهر وجود نداشت، باز مى گشت.
او به خوبى مى داند مسیر او به سوى کربلا، میدان جانبازى و شهادت او است، و این خبر از جدّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او رسیده بود.
مطابق روایتى: هنگام نماز عصر امام(علیه السلام) به مؤذّن خود فرمان داد اذان و اقامه بگوید، سپس امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا کردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و فرمود:
«أَیُهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلایَةِ هذِهِ الاُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ فیکُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَهْلِهِ فَیَکُونُ ذلِکَ لِلّهِ رِضىً، وَ إِنْ کَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا وَ کانَ رَأْیُکُمْ عَلى خِلافِ ما جاءَتْ بِهِ کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْکُمْ»؛ (اى مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (امامت بر مسلمین) از این مدّعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار مى کنند سزاوارتریم. اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید، مایه خشنودى خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسید و عقیده شما برخلاف آن باشد که در نامه‌هایتان نوشته اید و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز مى گردم).
حرّ بن یزید در پاسخ عرض کرد: «اى اباعبدالله(علیه السلام)! ما از این نامه‌ها و فرستادگان بى خبریم».
امام(علیه السلام) به یکى از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو کرد و فرمود: «یا عُقْبَةُ!‌هاتِ الْخُرْجَیْنَ اللَّذَیْنِ فِیهِمَا الْکُتُبُ»؛ (اى عقبه! آن دو خورجین نامه‌ها را بیاور).
عقبه نیز نامه‌هاى شامیان و کوفیان را حاضر کرد و پیش روى آنان ریخت، آنان پیش آمده، به نامه‌ها نگاه کرده و مى گذشتند!
حر گفت: «اى اباعبدالله! ما از آنان که این نامه‌ها را نوشتند نیستیم، مأموریت ما آن است که از تو جدا نشده تا تو را نزد امیر (عبیدالله بن زیاد) ببریم».
امام(علیه السلام) تبسّمى کرد و فرمود: «اَلْمُوْتُ أَدْنى إِلَیْکَ مِنْ ذلِکَ»؛ (مرگ از انجام این کار به تو نزدیک تر است!).(5)
این دومین اتمام حجّت امام(علیه السلام) به کوفیان و سپاه «حرّ» است که در میان آنها به یقین از نامه نگاران و دعوت کنندگان امام(علیه السلام) فراوان بودند، زیرا کسى جز «حرّ» نوشتن نامه را انکار نکرد.
به یقین از آنها بسیار بودند و شرمنده شدند ولى اراده آنها از آن ضعیف تر بود که درست بیندیشند و از راه خطا بازگردند.
جمله آخر امام(علیه السلام) مانند پتکى بر سر «حر» وارد شد و چیزى نگفت.(6)

پی نوشت:
(1). ذو حُسم (یا ذوحُسُم) نام کوهى است که نعمان بن منذر در آنجا به شکار مى پرداخت.
(2). فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 134-135 و ارشاد مفید، ص 427 (با مختصر تفاوت).
(3). بحارالانوار، ج 44، ص 381 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 305 (با مختصر تفاوت).
(4). مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 75، ص 116. (قابل توجّه آن که : خوارزمى معتقد است که امام(علیه السلام) این سخن را در روز دوم محرّم، در کربلا ایراد فرموده است).
(5). فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137-138 ; تاریخ طبرى، ج 4، ص 303 (با مختصر تفاوت) و مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 232 (با مختصر تفاوت).
(6). گردآوري از کتاب: «عاشورا ريشه‏‌ها، انگيزه ‏ها، رويدادها، پيامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، انتشارات امام على بن ابى طالب(عليه السلام‏)، قم، 1388 هـ.ش‏، ص 363.


برچسب‌ها: رویارویی امام حسین, ع
✨عجیب اما واقعی ...

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی